بستن
از دفتر نوشته آزاد

فرهنگ زپرتی

فرهنگ زپرتی

شب و صبح می‌گن که آره بابا ما L بودیم و جیمبل بودم و این حرف‌های دری پیتی ! الان چی هستیم ؟ ول کن این گذشته‌ای که برای تو هست و ارث پیشینیانت هست ! تو چی هستی ؟ این مهمه ! مال مردم خور ! دروغگو ! کثیف ! بی فرهنگ ! فریب‌کار و ... !

یه روزی از روزهای این خدایی که عرب و عجم رو آفریده، داشتم به خونه برمی‌گشتم که دیدم یک مادری که احتمالاً به خاطر اون بچه‌ای که 9 ماه و چند ساعت (درد زایمان که یک مدت بی کلاسی هم شده بود و زایمان از نوع سزارین شده بود کلاس گذاشتن!) براش سختی کشیده؛ داشت با کالسکه گردش می‌بردش.

من نزدیک به 5 دقیقه پشت این مادر این بچه هم مسیر بودم ! اما اندازه 20 دیقه آشغال ریختن این بهشتی رو روی زمین تماشا کردم ! کلاً خانم خوبی بود ! شبیه یک سطل سوراخ ازش آشغال می‌ریخت بیرون ! بچه‌هه هرچی می‌خورد آشغالش رو تحویل ننش می‌داد. ننه‌هه یک نگاه کوچکی می‌کرد و مطمئن می‌شد که چیزی توش نمونده و ته مونده‌ای نیست ول می‌کرد توی پیاده رو. منم این پشت همچنان در حرکت بودم!

بعد از این 15 دقیقه اضافه (مسیر منزل رو کج کردم به دنبال کردن این دو که من پشت این مادر بهشتی و فرزندش کالسکه‌اش در حرکت بودم و همچنان در حال دقت بودم ! چیزی که خیلی جالب بود این بود که پشت من دیگه آشغالی دیده نمی‌شد!

تا این شد که این مادر بهشتی رسید به پارک و رفت که یکجا بنشینه و اونجا رو هم بهشتی کنه ! بچه رو که من دیدم از کالسکه پیاده شد گفتم یا ابولفضل ! اینکه وقت زن گرفتنش شده ! کالسکه چیه ؟! خدایا توبه !

رفتم به بچه‌هه گفتم پسر جان می‌دونی تو چی هستی ؟ می‌دونی پیشینیان تو چه کسانی بودن ؟ می‌دونی ادب چیه ؟ می‌دونی فرهنگ یعنی چی ؟ اصلاً مامانت بهت گفته کتاب بخونی ؟ می‌دونی وقتی کتاب بخونی میتونی بفهمی که آشغال ریختن زمین کار بدی هست ؟ بچه‌هه خیلی با شخصیت بود. مشمایی که بهش دادم و تمام آشغال‌هایی بود که مادرش به زمین ریخته بود رو دوتایی رفتیم انداختیم توی سطل زباله پارک. به بچه‌هه هم گفتم که پسر جان وقتی مادرت برات زحمت می‌کشه یه خوراکی می‌خره تو نباید ته موندش رو بدی مادرت که ! باید خودت ببری بندازی آشغالی !

به این بچه دو تا چیز رو تونستم یاد بدم ! اول از همه احترامی که به بزرگتر از خودش باید بگذاره و دیگری اینکه آشغال ریختن به زمین رو از مادرش یاد نگیره ! چون دیدم فرهنگ این بچه که پیشفرضش رو خدا خوب آفریده هنوز برای آشغال ریختن زمین تغییر نکرده ! خب گفتم نکنه خدای نکرده از مادر بهشتی خودش اینرو یاد بگیره ! مادره هم یه وقتی از بهشت رانده بشه سمت جهنم چون حق مردم رو پایمال کرده و شهرشون رو کثیف !

اما مادره یکباره رسید و گفت این مشمای آشغال رو برای چی دادی به پسرم و این حرفای احمقانه ! :) همینکه بهش گفتم این آشغال‌هاییه که خودت ریختی زمین ! کلی با چهره شرمنده رفت پی کارش ! اما بچه‌هه دست تکون داد به نماد خداحافظی !

پانوشت : کسی فکر بد نکنه ! به ناموس مردم ما نگاه بد نداریم که پشتشون راه بیوفتیم ! بهشتی بود فقط کمی !

آدم بزرگ‌ها دیگه قابل تغییر نیستن و فرهنگشون رو چندین سال میشه که داغون کردن ! اون زمان که کیفیت رو فدای کمیت کردن (تولید شیعه!) فرهنگ به مرور داغون شد باید یه نفر کاری می‌کرد که کسی کاری نکرد ! الان دیگه به اونا امیدی نیست ! باید روی کودکانشون تلاش کرد تا شاید بشه از این دربه‌دری تغییر حالت بدیم !

این موضوع تنها برای بهشتی‌ها نیست ! پدرانی که بهشتی نیستن هم ممکنه نیاز به این تلنگرها داشته باشن ! ما هنوز زد شدن از چراغ قرمز رو توی شهرمون داریم تماشا می‌کنیم ! شهرمون هم جای عقب افتاده‌ای نیستا ! پایتخت یک کشوری هست که میدونن فرق جمهوری با بقیه چیزها چیه !

خدایا مارا در محاسبه مساحت کشور کمک کن که به متر مربع بازگردیم :)

BLOG COMMENTS POWERED BY DISQUS
درحال بارگیری...
درحال بارگیری...